چون از دوستام در مورد چت شنیدم رفتم توش کنجکاو بودمچیهموقعیت خوبی بود اسم خودمو نوشتم
رفتم تو چند دقیقه ای همه چیز شو یاد گرفتم..........میرفتم چت و همینجور میحرفیدم دیگه شب ها هم میرفتم
خودم یه حس بدی داشتم داشت محتاتم میکرد بیشتر بحث فوتبال میکردم توش.یک شب دختری با اسم شادن
اومد خصوصیم تعجب کردم چون تا اون موقع با دختری حرف نزدم با هم حرف زدیم فکر کنم
تا 3 صبح بود هم شهری نه هم استانی بودیم ازم خواست هرشب ساعت10 بیام
بحرفیم من قبول کردماون هر شب ساعت10 میومد چت کم کم بهش وابسته شدم دوس نداشتم
از سیستم جدا شم این یه اتفاق ه حس تازه تو دلم بودبهم آرامش میداد بعد دو هفته تو چت بودن از
من شماره خواست البته من قبلش ازش خواستم ولی ندادبهش شماره دادم اما تک نزد گفت
اعتماد کنم بعد بعد سه شب یهشب تک زد گفت اینم شماره منه خیلی خوشحال شدم بعد چند روز عکسمو خواست
گفتم ندارم بعد چند روز عکسمو بهش نشون دادمدیگه میگفت بهم نگو آبجی بگو خانم منم میگفتمرابطمون همینجور
هر روز صمیمی میشد هر روز وابسته تر میشدم بهش شادن یکی از اخلاقاش این بود خیلی میخوابید منم
همیشه شاکی بودم . یک روز صبح مثل همیشه بهش اس دادم صبح بخیرخانم بعد چند دقیقه اس اومد (شما)فهمیدم
گوشی دستش نیست جواب ندادمسر کلاس تو دانشگاه بودم که یه شماره ناشناس اس داد گوشی شادن
دست مادرش بود اس دادی فهمید اون روز گوشیو از دست شادن گرفت مادرش بعد من اس میدادم به همون
شماره ناشناس خودشو معرفی کرد اسمش ساناز بود .اولین بار بود صبح تا غروب از شادن خبر نداشتم وبا هاش صحبت نکردم
روز 2 ساعتحرف میزدیم ولی اون روز حتی سلامم بهم نکرده بود غروب بود تو تاکسی بودم
تو راه برگشت به خونه دوستش اس داد (میدونستی شادن خاستگار داره؟) من که با خوندن
این پیام تنم بیحس و عرق سرد ی رو بدنم اومد گفتم نهگوشیو خاموش کردم نمیخواستمبیشتر بدونم سرمو گذاشتم رو
شیشه به یاد روز هایی که با اون بودم افتادم شادن تو چت بهم اجازه نمیداد با دخترا حرف بزنم رو دختر خاله
هام حساس بود خیلی دوسم داشت (نمیدونم ولی حسی که من بهش دارم حوس نیست فقط عشقه)........................
رسیدم شهرمون حال خوبی نداشتم رفتم تو پارک نشستم گوشیو روشن کردمو اس دادم(پسره کیه)
گفت (پسره مهندسه)گفتم خونوادش چی )گفت(خونوادش معروفن یعنیخونواده اصیلن پسره26 سالش بود
اما عشق من 18 سالش امید دارم قبول نکنه .گفتم اونو شادن با هم حرف زدن؟گفت آره پسره6 ماه خونشون رفت و آمد میکنه
چند بار قدم زدن این حرفش تیر خلاص به قلبم بود( عشق من این اون که روم حساس بود خودش
اینارو مخفی مکرد حرف های وجدانم بود که بهم میگفت ) به ساناز گفتم بهش بگو بیاد چت .شب بود ساعت 10
اومد تو چت بهش گفتم ولی شادن انکار میکرد بعدش گفتآره مگه چیه خاستگارمه گفتم جوابت چیه گفت خونواده ام
راضی هستن منم حرفی ندارم وقتی اینو گفت دیگه فهمیدم ارزش آشغالم ندارماشک میریختم جوری که خودمم باور
نمیشد دلم آتیش بودو اشکام مرحم دلم بودبهش گفتم خداحافظ واسه همیشه0تا ببینم چی میگه)گفت بای
واسه همیشه اگه رفتاراش تا قبل اون روز رو بدونیین میگین شیطان بود- داداش مرتضی من از اون
موقع کارم شده بود گریه و زاری محرم بود شب های محرم همه تکیه بودن من تو کوچه های تاریک اهنگ میزاشتم
و گریه میکردمدلم طاقت نیورد دوباره رفتم تو چت بهش گفتم میزاری داداشت باشم هنوزم
میرفت چت شاید فکر کنی احمق بودمو خودمو کوچیک کردم نه من خیلی دوسش دارم وجودش
آرومم میکرد بازم اس میداد ولی دیگه روز ی یکی دوتا میداد حالا دیگه گوشیش خاموشه-من اعتماد کرد
سوختم از کسایی که حرف دل منو میخونم میخوام اعتماد نکنین حتیبه چشماتون اگه بخوام از جزئیات بگم خیلی
میشه یک سال باهم بودیم و یک سال خاطره شب هایی که تا3 یا4 شب اس یا چت مکردیم تو ماه رمزون
روز 18 آذر تولدشه هنوز یادم میاد امثال روز تولدش واسه سلامتش قرآن خوندم اتفاقی وبتو دیدم اون داستانتو
خوندم که آقا محمد فرستادتصمیم گرفتم بفرستم شکست خودمو من هنوز بهش فکر میکردم
ولی با نوشتنه اینا دوباره داغ دلم تازه شدمن شعر میگم تو تنهاییم آهنگ گوش میدم الان یه شعر
آرومم میکنه آروم که نه اشکمو میاره
.....................................................................................................
من تو نبودت جز اشک و حسرت جز گریه کردن کاری ندارم.....
بی تو نمیشه بی تو نمیخوام حتی یه روز هم دووم بیارم
بی تو چجوری با خاطراتت شب ها و روز هامو بگذرونم
خاطره هامون از خاطرت رفت اما هنوزم دلتنگشونم
من بی تو نابودم ولی ببین زندم ولی دنیای من مرده
تو دنیای من بودی ولی دوریت منو از پا در اورده
میترسم از فکری که پر شداز این سکوتو تنهایی و درد
کاش بعد یک عمر عادت به این درد این زخم کهنه سر باز نمی کرد
باز روی شونه باز با خیالت تا وقتی زنده ام رو دوش خسته ام هی می کشونم
پایان
نظرات شما عزیزان:
من خودم عاشقم راستش منم همینجوری تو اینترنت بودم که یه صفحه چت باز شد رفتم توش ولی چون بلدنبودم نتونستم کاری کنم یه مدت بعد یکی از دوستام گفت که برم چتی که اون هس تا باهم بحرفیم منم که دوست داشتم رفتم خلاصه بعضیا میومدن خصوصی وتبلیغ میکردن منم میرفتم تو یکی از روما یه پسری بود به اسم محمد راستش من ازش خوشم اومد مدت زیادی گزشت و فهمیدم عاشقشم ولی اون همچین چیزی نشون نمیداد وقتی دوس دختراش که هرمدت عوض میشدنو میدیدم داغون میشدم تا اینکه یه روز بهم پیشنهاد داد منم قبول کردم ولی نه به این اسونی چون همه دوس دختراشو دیده بودم چن شب تا 2و3شب حرف زدیم تا قبول کردم خیلی خوشحال بودم خیلی...
یه مدت بعد ولم کرد ینی بهم نگفت اخه تاشب داشتیم اس میدادیم فرداش که اس دادم جواب نداد بعد رفتم چت و فهمیدم بایکی دیگه دوس شده همون دوس دخترقبلیش خیلی منتظرش موندم که بیادو حرف اخرموبهش بزنم ولی نیومد...
یه مدت قبل دیدم یکی اومد خصوصیم وقتی گفت محمدم قلبم یه جوری شد حالم بدشد اصن قلبم داشت تیکه تیکه میشد کلی حرف زد و میخواست دوباره باهاش دوس شم منم شدم ینی بازم نه به این اسونی ها الان باهاش دوستم شاید بگین احمقم که واسه بار دوم باهاش دوست شدم ولی واقعا دوسش دارم امیدوارم بلای قبلی سرم نیاد چون من دخترشادیم و تنهاروزایی که واقعا از ته قلبم ناراحت بودم همون روزا بود...
پاسخ:مر30
دیگه همینجوری اعتماد نکن به کسی
برچسبها: